مهربان
چارلی چاپلین می گوید: آموخته ام که با پول می شود رختخواب خریدولی خواب نه! ساعت خرید ولی زمان نه! مقام خریدولی احترام نه! کتاب خرید ولی دانش نه! دارو خرید ولی سلامتی نه! خانه خرید ولی زندگی نه! وبالاخره می توان قلب خریدولی دوست خوب نه! دلی که از بی کسی غمگین است ، هر کسی را می تواند تحمل کند. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست انتظار کشیدن کار بسیار سختی هستش... امااگرسرانجامش دیدار معشوق باشه شیرینه... سخت تر از اون اینه که انتظار بکشی و بدونی که انتظارت ثمری نداره... بزرگی روحت را میان دستانت پنهان کن، بزرگ بودن درمیان مردم کوچک و کوته فکر سخت است حالمان بد نیست ،غم کم می خوریم***کم که نه ،هرروز کم کم می خوریم
اسراف محبت است
آب می خواهم سرابم می دهند *** عشق می ورزم عذابم می دهند
من نمی دانم کجا رفتم بخواب*** از چه بیدارم نکرد ی آفتاب
خنجری بر قلب بیمارم زدند *** بی گناهی بودم و دارم زدند
بعد از این با بی کسی خو می کنم***هرچه در دل داشتم رو می کنم
درد می بارد چو بدتر می کنم *** طالعم شوم است باور می کنم
خنجری نامرد بر قلبم نشست*** از غم نامردمی پشتم شکست
نیستم از مردم خنجر بدست ***بت پرستم ،بت پرستم،بت پرست
عشق اگر اینست مرتد می شوم ***خوب اگر اینست من بد می شوم
قفل غم بر درب سلولم مزن *** من خودم خوش باورم قولم مزن
من نمی گویم که خاموشم نکن*** من نمی گویم فراموشم نکن
من نمی گویم که با من یار باش*** من نمی گویم مرا غمخوار باش
من نمی گویم دگر گفتم بس است ***گفتن اما نشنیدن بس است
روزگارت باد شیرین ، شاد باش ***دست کم یک شب تو هم فرهاد باش
وای رسم شهرتان بیداد بود *** شهرتان از خون ما آباد بود
ازدرودیوارتان خون می چکید***خون من ،فرهاد و مجنون می چکید
خسته ام از قصه های شومتان ***خسته از هم دردی مصنوعیتان
عشق از من دور پایم لنگ بود *** قیمتش بسیار دستم تنگ بود
کوه کندن گر نباشد پیشه ام *** بوی از فرهاد دارد تیشه ام
گرنرفتم هردو پایم خسته بود***تیشه گر افتاد دستم بسته بود
هیچ کس دست مارا واکرد،نه*** فکر دست تنگ مارا کرد،نه
هیچ کس اندوه ما را دید،نه*** هیچ از حال ما پرسید ،نه
هیچ کس چشمی برایم تر نکرد***هیچ کس یک روز با من سر نکرد
هیچ کس اشکی برای من نربخت***هرکه با ما بود از ما گریخت
چند روزیست حال من دیدنیست***حال من از این آن پرسیدنیست
گاه بروی زمین ذل می زنم ***گاه بر حافظ تفعل می زنم
حافظ دیوان فالم راگرفت *** یک غزل آمد که حالم را گرفت
مازیاران چشم یاری داشتیم***خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
قالب ساز وبلاگ پیچک دات نت |