مهربان
زندگی برام جهنمی شده که هیچ نمی شه توصیفش رو کرد باید خفه خون بگیرم و هیچ دم نزنم چون اگه حتی یک کلمه بگم یا یک اشتباه بکنم دیگه یارم به من برنمی گرده چی کارکنم خدایا چطوری تحمل کنم این جدایی و این دوری رو...!!؟؟ وقتی انسان مرتکب گناهی می شود خداوند همیشه اورا می بخشد... ولی نمی دانم چرا این انسانها هرگز حاضر نیستند گناهان کوچک یکدیگر را ببخشند... نمی دانم چرا...؟؟؟؟؟ آن نظر بازی آن اسرار را آن دو چشم مست آهو وار را همچو رازی مبهم و سر بسته بود چون من از تکرار او هم خسته بود آمد و هم آشیان شد با من او همنشین و هم زبان شد با من او خسته جان بودم که جان شد با من او ناتوان بودم و توان شد با من او دامنش شد خوابگاه خستگی اینچنین آغاز شد دلبستگی وای از آن شب زنده داری تا سحر وای از آن عمری که با او شد بسر گاهی گمان نمی کنی و میشود گاهی نمیشود که نمیشود گاهی هزار دوره دعا بی اجابت است گاهی نگفته قرعه بنام تو میشود گاهی گدای گدایی و بخت باتو نیست گاهی تمام شهر گدای تو میشود پشیمانی زمانی سود خواهد داشت که یکی برای بخشیدنت باشه امیدوارم عزیزم من را ببخشه چون همیشه منتظر برگشتنشم مردی صبح از خواب بیدار شد ودید تبرش ناپدید شده، شک کرد که همسایه اش آن را دزدیده باشد.برای همین تمام روز اورازیر نظر گرفت.
متوجه شد که همسایه اش در دزدی مهارت دارد مثل یک دزد راه می رود، مثل دزدی که می خواهد چیزی را پنهان کند پچ پچ می کند. آن قدر از شکش مطمئن شد که تصمیم گرفت به خانه اش برگردد لباسش را عوض کند و نزد قاضی برود و از او شکایت کند.
اما همین که وارد خانه شد تبرش راپیدا کرد.زنش آن را جابه جا کرده بود.مرد از خانه بیرون رفت و دوباره همسایه اش را زیر نظر گرفت و دریافت که او مثل یک آدم شریف راه میرود ،حرف میزند و رفتار می کند
این روزها...
حس بچه ای رو دارم،
که خسته شده از راه رفتن و
می خواد که یکی بغل اش کنه!
قالب ساز وبلاگ پیچک دات نت |