مهربان
حالمان بد نیست ،غم کم می خوریم***کم که نه ،هرروز کم کم می خوریم
آب می خواهم سرابم می دهند *** عشق می ورزم عذابم می دهند
من نمی دانم کجا رفتم بخواب*** از چه بیدارم نکرد ی آفتاب
خنجری بر قلب بیمارم زدند *** بی گناهی بودم و دارم زدند
بعد از این با بی کسی خو می کنم***هرچه در دل داشتم رو می کنم
درد می بارد چو بدتر می کنم *** طالعم شوم است باور می کنم
خنجری نامرد بر قلبم نشست*** از غم نامردمی پشتم شکست
نیستم از مردم خنجر بدست ***بت پرستم ،بت پرستم،بت پرست
عشق اگر اینست مرتد می شوم ***خوب اگر اینست من بد می شوم
قفل غم بر درب سلولم مزن *** من خودم خوش باورم قولم مزن
من نمی گویم که خاموشم نکن*** من نمی گویم فراموشم نکن
من نمی گویم که با من یار باش*** من نمی گویم مرا غمخوار باش
من نمی گویم دگر گفتم بس است ***گفتن اما نشنیدن بس است
روزگارت باد شیرین ، شاد باش ***دست کم یک شب تو هم فرهاد باش
وای رسم شهرتان بیداد بود *** شهرتان از خون ما آباد بود
ازدرودیوارتان خون می چکید***خون من ،فرهاد و مجنون می چکید
خسته ام از قصه های شومتان ***خسته از هم دردی مصنوعیتان
عشق از من دور پایم لنگ بود *** قیمتش بسیار دستم تنگ بود
کوه کندن گر نباشد پیشه ام *** بوی از فرهاد دارد تیشه ام
گرنرفتم هردو پایم خسته بود***تیشه گر افتاد دستم بسته بود
هیچ کس دست مارا واکرد،نه*** فکر دست تنگ مارا کرد،نه
هیچ کس اندوه ما را دید،نه*** هیچ از حال ما پرسید ،نه
هیچ کس چشمی برایم تر نکرد***هیچ کس یک روز با من سر نکرد
هیچ کس اشکی برای من نربخت***هرکه با ما بود از ما گریخت
چند روزیست حال من دیدنیست***حال من از این آن پرسیدنیست
گاه بروی زمین ذل می زنم ***گاه بر حافظ تفعل می زنم
حافظ دیوان فالم راگرفت *** یک غزل آمد که حالم را گرفت
مازیاران چشم یاری داشتیم***خود غلط بود آنچه می پنداشتیم
قالب ساز وبلاگ پیچک دات نت |