مهربان
چی می شه کمی هم به زندگی من بتابی و روزگار پر از ظلمت و تاریکی منو نورانی و گرم کنی ... بی وجود تو همیشه در ظلمت و تاریکی گورم... امیدم و ناامید نکن... زندگی خود را، از آنچه می خواهید بسازید، وگرنه زندگی از شما آنچه می خواهد می سازد رقتبارترین منظرهای که مرگ را نیز میگریاند التماس یک گرگ است؟ ناله عاجزانه یک شیر است؟ نه، گریستن یک مرد است! رسم روزگاره..... کسی که از دیدنش سیر نشده ای زوداز دنیای تو میرود بدون اینکه حتی ردی و نشونی از خودش در دنیای تو به جا بزاره چه آرزوهایی با او نداشتی ، چه آینده ی زیبایی را با او می دیدی، فرصت نشد که فقط یک بار سرت را بر روی شانه هایش بزاری و گریه کنی.........
رسم روزگاره..... او که میرود ، برای همیشه هم می رود و آنقدر تنها می شوی که حتی نام روزها را فراموش میکنی و گذشت زمان را احساس نمی کنی ، از صدای تیک تیک ساعت بیزار می شوی و با آنکه تنگ دل تو شکست اما ماهیش آزاد نشد. راستی تو که او را خیلی دوست داری: اگه هنوز باد شمعهایت را خاموش نکرده، اگه هنوز شمع بالهایت را نسوزانده ، اگه هنوز می توانی به او هدیه ای شاخه گلی بدهی و پس قدر لحظه لحظه ی این روزها را بدان او را در آغوش بگیر و تا فرصت داری به او بگو : دوستت دارم خداوندا اگر روزی بشر گردی،زحالم با خبر گردی پشیمان میشوی ازقصه خلقت از این بودن ازاین بدعت ، خداوندا تو میدانی که انسان بودن وماندن در این دنیا چه دشوار است ، چه زجری میکشدآن کس که انسان است واز احساس سرشار است. . .
قالب ساز وبلاگ پیچک دات نت |